هم علم هم هنر

هم علم هم هنر

هم علم هم هنر

هم علم هم هنر

  • ۰
  • ۰

داستان

مثل اینکه اولین بار بود پا به منطقه ی عملیاتی می گذاشت. ازآن آدم هایی بود که فکر می کرد مامور

شده است که انسان های گناهکار به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده و کلید بهشت را دستشان بدهد . شده بود مسئول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیموقت و بی وقت بلند گو های خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات توی آسمان پخش میشدو عراقی ها مگسی میشدند و هرچه مهمات داشتند سر ما بد بخت ها خالی می کردند . تا اینکه عراقی ها دست به مقابله به مثل زدندو انها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد .مسئول تبلیغات برای

اینکه روی  آنها را کم کند نوار  کربلا کربلا ما داریم می آییم را گذاشت . لحظه ای بعد صدای نره خری از بلند گو ها ی عراق پخش شد آمدی،آمدی خوش آمدی جانم به قربان شما .قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام . بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسئول تبلیغات هم کاسه کوزه ش را هم جمع کرد و رفت !

  • ۰۰/۰۴/۰۶
  • سارا مهرا

#داستان

#دفاع مقدس

#کتاب

نظرات (۲)

داستان زیبایی بود!

  • مامان آروین
  • 👍😄

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی