هم علم هم هنر

هم علم هم هنر

هم علم هم هنر

هم علم هم هنر

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#داستان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پسر فدا کار

موقع خواب بود یکی از بچه ها سراسیمه آمد تو چادر و گفت :"بچه ها امشب رزم شب داریم ، آماده بخوابید !" همه به هول و ولا افتادن و با پوتین و لباس کامل سر به بالین گذاشتند . فقط حسین از جریان خبر نداشت چون از ساعتی پیش به دست بوسیه هفت پادشاه رفته بود !

  • سارا مهرا
  • ۰
  • ۰

داستان

مثل اینکه اولین بار بود پا به منطقه ی عملیاتی می گذاشت. ازآن آدم هایی بود که فکر می کرد مامور

شده است که انسان های گناهکار به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده و کلید بهشت را دستشان بدهد . شده بود مسئول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم

  • سارا مهرا
  • ۱
  • ۰

در زمان های قدیم رسم بود که همه مرد ها کلاه به سر میگذاشتند .

در آن زمان برای سرگرم کردن مردم بعضی ها معرکه گیری می کردند.

یک روز یکی از معرکه گیر هابه میدانی پر رفت وآمد رفت.

  • سارا مهرا